الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

الیزابت

الیسای این روزها

این روزهای خوبت بوی زندگی می دهد دخترم!   چشم های زیبایت عاشقانه ایست که هر روز مرا بیدار می کند.مرا با نگاه پاکت دنبال خود می کشانی   و انگشت اشاره ات را سمت ساده ی اشیا نشانه می گیری و می پرسی ..می پرسی.. آنقدر که در   هجوم همین سوال تکراری گم می شوم:" این..این..این ؟؟   قناری کوچکم! هوا پر است از آوازهای تو...دلم می رود با هر کلمه ای که از دهان تو می تراود. من هم   از تو یاد می گیرم زبان مادریم را!!   برکت خانه ام! ناز و عشوه های دخترانه ات را عاشقم.وقتی قهر می کنی و ابروانت را در هم   میکشی و با اولین لبخندم آشتی می ...
16 آبان 1394

الیسا و محرم 1394

جَوونی ما به فدات حسین جان   سال  دومیست که دختر ما با وجود پاکش از زیر بیرق ارباب بی کفن ما حسین(ع) رد  می شه و هرچند هنوز با عظمت این امام بزرگوار آشنا نشده ولی روح و جسمش این فضا رو لمس میکنه و ان شاالله در سایه توجهات آن حضرت قرار بگیره. و اما حال و روز این روزای الیسا خانم  که تا هر جا صدای مداحی میشنوه شروع میکنه به سینه زدن, الهی من فدات بشم مامان جون با اون دستای کوچولوت یا زهرا کرمی بر ما کن و از ریشه و نسب، ما تا روز محشر محب علی و آل علی قرار ده و  شاعر چه زیبا گفت:   سرشتم از ازل با حسین است          &n...
29 مهر 1394

15 ماهگی الیسا

الیسای نازنینم آنقدر شیرین شدی که هیچ عسلی در عالم باهات برابری نمی کنه. صورت ماهتو  که می بینم انگار دارم معجزه می بینم.عزیز دلم ,اینروزا  کارهای  زیاد جدیدی انجام میدی , تا اونجا که یادم هست برات مینویسم. وقتی حوصله ات تو خونه سر میره به سختی سعی میکنی تا از مبل بالا بری و موقع بالا رفتن میگی" یا ... یا..." این " یا " گفتن هات مخفف گفتن یا علی(ع) هست که وقتی میگی انگار انرژی مضاعف میگیری و کار ات و انجام میدی.یعنی من عاشق این اعتقاداتت هستم... خیلی چیزارو بازبون نی نی هامیگی ویا اشاره میکنی بالاخره یه جوری به ما  میرسونی چی میخوای ...   بیشتر لوازم خونه رو میشناسی وو...
25 مهر 1394

مشق عاشقی

خدا ی عزیزم!   این دختر کوچک بهشتی تو، که محض امانت پیش ماست؛ حسابی مشــق عاشقی می کند برایت!   وقتی که بابا سعیدش یا من  نماز می خوانیم   به سجده می رود و تو را  می خواند؛ با الله اکبر گفتن هایش،با بوسیدن مُهر   می پرسمش که تو کجایی؟ آسمانت را نشان می دهد. خدا جان، خودت بگو؛ از داشتن این بنده ی پاک کوچک ، چگونه ای؟ لذت بخش نیست از آن بالا، چون اویی را دیدن؟   نُوشت باد این عاشقی... ...
11 مهر 1394

14 ماهگی الیسا

الیسای عزیزم؛کودک بی نظیر من؛   14  ماه گذشت از آن روز به یاد ماندنی.و حالا، کلی بزرگ شده ای و فهیم، بیش از هر زمان دیگری.   آزمون و خطا کردنت، شیطنت هایت ؛ آرامشت، این مهربانی و تکرار کردن هایت را،همه شان را محو ام، محــــو تماشا.   آدم از داشتن فرزندی چون تو، مسرور و مغرور نباشد، چه کند؟   این روز ها، عاشق اسباب بازی هایت هستی. هاپو یت را خیلی دوست داری  و اولین چیزیست که بعد از بیدار شدنت  بدنبالش هستی .   از دیروز هم که  با کلاغ  دوست شده ای و مدام  صدای کلاغ را در می آوری و می گویی؛ قا قا قا قا   این روزها دلرب...
25 شهريور 1394

محو تماشای توام

گفته بودی :   که چرا محو تماشای منی؟ و چنان مات، که یک دم مژه بر هــم نزنی؟ !   مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود، ناز چشمان تو، به قدر مژه بر هم زدنی .   مهــــربانِ بی حد و مرزمن   یاد گرفته ای که بوس کنی ! لبان صورتی رنگ ات را غنچه وار جمع می کنی و بوسه، هدیه می دهی .       می دانی؛ با این بوسیدنت، افتاده نوازی می کنی . اینکه ما را می بوسی، افتاده نوازی ست، و من چه می توانم بگویم از آن لحظه؟ !     گاهی هم بوسیدنت، ...
23 شهريور 1394

اولین قدمهای الیسا

همه میگن الیسا مثل فرشته هاست فقط دوتا بال کم داره ... اما من حتی بال های تو رو میبینم فرشته کوچولوی من !   خیلی حس قشنگیه که ببینی یه فرشته کوچولو که عاشقشی جلوی چشمات بزرگ میشه و اولین قدم های مستقلش رو جلوی چشمات برمیداره الیسای عزیزم امشب (27/5/1394) جلوی چشم ما اولین قدم های مستقل و بی کمکت رو برداشتی ! مبارکه ... ! بزرگتر شدنت مبارک جان دلم خیلی حس خوب و شیرینی داشتم؛ شیرینه چون تو می بالی ... و این شیرین ترین حس دنیاست که میبینم با اون پاهای فندقی کوچولو راه میری تاپ ... پای راست ... تاپ ... پای چپ ... دستا یه کم باز و چشما نگران ... یه قدم ... دو قدم ... و قدم قدم ... دست میزنیم برات ...
28 مرداد 1394

13 ماهگی الیسا

خداوند دخترها را آ فرید   تا گلها بی نام نمانند   ماه روی زیبا چشم من الیسای نازنینم تو گل سرخ منی تو گل یاس منی   تو چنان شبنم پاک سحری   نه از آن پاک تری تو بهاری نه   بهاران از توست از تو میگیرد وام   هر بهار این همه زیبایی را   هوس باغ و بهارانم نیست   ای بهین باغ بهارانم تو   دلبرکم بازم به مناسبت یه ماهگرد دیگه اومدم برات بنویسم ، 13 ماهی رو که باید سراسر عشق نوشت برای تو که همه ی وجودمونی ماهگرد این سری مصادف شد با میلاد با سعاد...
25 مرداد 1394

این روزها من به وجود تو نیازمندترم

بیش از یک سال از آن صبح شیرین  تیر ماه گذشت... وحالا الیسای کوچولوی  ما دارد برای خودش خانمی می شود! عزیز ترینم ! بودنت هر روز خانه را غرق شور و شگفتی می کند و "از فردا روز دیگری می سازد." چقدر دلبسته ات شده ام...چقدر وابسته ام شده ای... چه زود میان بازی های کودکانه ات دلمان هوای آغوش هم را می کند... بند دلم! می خواستم امروز از پیشرفت ها و حرکت های تازه ات بنویسم ولی مگر عشق بازی های مادرانه ام می گذارد!!! این روزها شش دانگ حواسم سوی تو می رود وقتی چهاردست وپا دنبالم می کنی...مدام در پی تکیه گاهی برای ایستادن و راه رفتن هستی و هنوز تکیه گاهی استوارتر از دست های مادرانه ام پیدا نکرده ای! زنجیره مرواریدهای سپیدت یک به ی...
10 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد