الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

الیزابت

سیری در باغ پرندگان!

الیسا جانم؛ دختر مهربون و دوست داشتنی من، چند وقتی است به پرنده ها علاقه خاصی پیدا کرده ای و هرکجا پرنده ای رو می بینی با خوشحالی فریاد میزنی پرنده پرنده! برای همین تصمیم گرفتیم برای دیدن پرندگان بیشترو کسب تجربه ای جدید به باغ پرندگان بریم.  این باغ بسیار زیبا و دیدنی است، مسیرهای پیچ در پیچ - آلاچیق های زیبا - نیمکت های چوبی - برکه های کوچک و مسیرهایی که سنگفرش شده است، قدم زدن در آن را آرامش بخش تر و روحنوازتر می کند بخصوص اینکه الیسای کوچک و نازنینم همراه و همگام ما باشه. در قسمتی از باغ آبشار و برکه هایی است که پلیکان و قرقاول و اردک و قوهای زیبا در آن به چشم می خورد.   محدوده د...
28 شهريور 1395

الیسا به مهدکودک می رود

الیسای عزیزم؛ امروز شنبه شانزدهم مردادماه برای اولین بار از محیط امن خانه دور شدی و قدم به محیطی گذاشتی که مستقل شدن و اجتماعی شدنت را بهمراه دارد. دختر شیرین زبانم، روابط عمومی بسیار عالی داری و خیلی خوب با اطرافیانت بخصوص همسن و سالهای خودت ارتباط برقرار می کنی، به همین خاطر با بابا سعید تصمیم گرفتیم با ثبت نام در مهدکودک بصورت نیمه وقت، از آموزشهای بیشترو تجربه ای فراتر از خانه بهره مند بشی.    بعد از چند روز تحقیق و بررسی و یک روز تجربه مهد بصورت آزمایشی، امروز شما فرشته کوچک و دوست داشتنی رو با کلی دلهره روانه مهد کردم اما قلبم داشت از جا کنده میشد و چشمام هم پر از اشک بود ولی به زور خندیدم و سعی کردم ...
16 مرداد 1395

اولین قدمهای الیسا

همه میگن الیسا مثل فرشته هاست فقط دوتا بال کم داره ... اما من حتی بال های تو رو میبینم فرشته کوچولوی من !   خیلی حس قشنگیه که ببینی یه فرشته کوچولو که عاشقشی جلوی چشمات بزرگ میشه و اولین قدم های مستقلش رو جلوی چشمات برمیداره الیسای عزیزم امشب (27/5/1394) جلوی چشم ما اولین قدم های مستقل و بی کمکت رو برداشتی ! مبارکه ... ! بزرگتر شدنت مبارک جان دلم خیلی حس خوب و شیرینی داشتم؛ شیرینه چون تو می بالی ... و این شیرین ترین حس دنیاست که میبینم با اون پاهای فندقی کوچولو راه میری تاپ ... پای راست ... تاپ ... پای چپ ... دستا یه کم باز و چشما نگران ... یه قدم ... دو قدم ... و قدم قدم ... دست میزنیم برات ...
28 مرداد 1394

تولد یک سالگی الیسا

الیسای عزیزم پارسال یه همچین روزی بدنیا اومدی و شدی همه ی  دنیای ما خیلی  لحظه قشنگی بود, تو گریه کردی ونمیدونستی که اینجا , زمین ما  شاید به قشنگیه دنیای پاک قبلیت نباشه , فرشته کوچولو ولی اینجا هم میتونه زیبا باشه  اگه خودت بخوای عزیز من . من از شنیدن اولین صدای تو که همون گریه ات بود اشک شوق ریختم و گفتم خدایا دخترمون تا آخر دنیا بخنده ! الیسای عزیزم  من و بابا سعید تو این ۱ سال که  تو کنار ما بودی بهترین سال عمرمون رو تجربه کردیم . دخترک  کوچولو و مهربون من , امروز از صبح بغض دارم و وقتی به سال پیش فکر می کنم اشک میاد تو چشمام چون نمیدونم چطوری خدا رو شکر کنم برای د...
25 تير 1394

اولین بهار الیسا

بنام خداوند بهار آفرین   یا مقلب القلوب والابصار  یا مدبر لیل و نهار  یا محول الحول والاحول  حول حالنا الی احسن الحال   بهار امسال برای من رنگ و بوی تازه ای دارد   الیسای عزیزم, اولین بهار با تو بودن, رنگین ترین بهارم, خوشبوترین بهارم و زیبا ترین بهارم است ,   این بهار پر از آواز قناری هاست, سرمست عطر اقاقی هاست, پر از پرواز قاصدک هاست    من  بهمراه بابا اولین بهار حضور تو را  جشن میگیرم   ...
4 فروردين 1394

اولین اسفند الیسا

اسفند ماه را همیشه دوست داشتم و دارم از همان وقتی که بچه بودم و به تعداد روزهای باقی مانده تا آمدن بهار روی کاغذ خط می کشیدم و می چسباندم روی دیوار اتاقم و هر روز که می گذشت یکی را خط می زدم... اصلا اسفند ماه را به خاطر همین انتظار شیرینش دوست داشتم.... به خاطر حال و هوای رد شدن روزهایش ... همیشه.... هر سال.... هر روز از اسفند که تمام میشد یک برق خوشی می درخشید توی چشمهایم.... که یک روز دیگر از زمستان گذشت.... که یک روز دیگر به آمدن بهار نزدیک تر می شویم.... واما امسال در کنار تو , الیسای عزیزم  این حس چندین برابر برایم زیبا تر شده است. دلم می خواهد دست اسفند را بگیرم و بگویم این دختر من است  برای او نیز  همچون ...
16 اسفند 1393

یلدا در کنار الیسا

دردانه ی قشنگم   ثانیه ها به قدر یک لبخند کوتاهند   و به قدر یک لبخند با ارزش   همه ؛  ثانیه ها را دوست دارند   حتی شب و روز!   که  در کشاکش ثانیه ها به یلدا رسیده اند   شاید هم یلدا  فرشته ی مهربان   ثانیه هاست   و با صدای دلنوازش می گوید:   چون خورشید باش  تا همه ی ثانیه ها از آن تو باشد   دخترم   یلدا را دوست دارم   در چشمان قشنگ یلدا   برق ثانیه ها را می بینم!   همان ثانیه هایی که   به قدر یک لبخند کوتاهند   و&nb...
1 دی 1393

الیسا در همایش شیر خوارگان حسینی

به پیـــش باد مویش را بپوشان به پیش خصم رویش را بپوشان ببیـــن تیــر و کمان حرملــه را ســفیدی گلویـــش را بپوشـــان الیسای عزیزم  سالهای پیش وقتی  همایش  شیر خوارگان حسینی رو از تلویزیون میدیدم واقعاٌ تحت تاثیر  قرار میگرفتم . پارسال همین موقع ها بود  که فهمیدم اومدی و مهمون دل مامان شدی.  از همون زمان تصمیم گرفتم که انشاءالله سال دیگه با هم بریم و تو این همایش  شرکت کنیم . واسه همین از چند روز پیش با بابا سعید  واسه شرکت تو مراسم برنامه ریزی  کردیم.  صبح جمعه  کمی زودتر بیدار شدیم و  بعد از خوردن صبحانه با اینکه شما خواب بودی  بیدارت کردمو  تو هم مثل ...
10 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد