این روزها من به وجود تو نیازمندترم
بیش از یک سال از آن صبح شیرین تیر ماه گذشت...
وحالا الیسای کوچولوی ما دارد برای خودش خانمی می شود!
عزیز ترینم !
بودنت هر روز خانه را غرق شور و شگفتی می کند و "از فردا روز دیگری می سازد."
چقدر دلبسته ات شده ام...چقدر وابسته ام شده ای...
چه زود میان بازی های کودکانه ات دلمان هوای آغوش هم را می کند...
بند دلم! می خواستم امروز از پیشرفت ها و حرکت های تازه ات بنویسم ولی مگر عشق بازی های مادرانه ام می گذارد!!!
این روزها شش دانگ حواسم سوی تو می رود وقتی چهاردست وپا دنبالم می کنی...مدام در پی تکیه گاهی برای ایستادن و راه رفتن هستی و هنوز تکیه گاهی استوارتر از دست های مادرانه ام پیدا نکرده ای!
زنجیره مرواریدهای سپیدت یک به یک دارد کامل می شود.وقتی می خندی درخشش هشت الماس تراشیده شده دلربایی می کنند.
و خنده هایت...خنده هایت سکرآورترین شراب نابی ست که مستیش بهشت را بر من واجب می کند!
بعد از یک سال تلاش برای به حرف آمدن...صدای ظریفی در خانه می پیچد که به ناز می خواند:
د د د.... ما ما ما ....با با با ...دقن دقن دقن ...
وقتی با تو حرف میزنم حس می کنم حرف هایم را خوب می فهمی...خوب تر از آدم بزرگ ها...این را از برق نگاهت می خوانم.
رابطه و تعاملت با محیط بیرون بهتر شده و کمتر با دیگران غریبی میکنی
ناز و عشوه های دخترانه ات برای بابا دیدنی ست و برای من ستودنی...
و تمام این ها یعنی الیسای ما دارد به استقلال و تکامل می رسد!!!
ماه روی زیبا چشم من!
این روزها من به وجود تو نیازمندترم! مادر بودن را تو به من یاد می دهی...با تو می آموزم صبوری را...مهربانی را...عشق را...
این روزها خدا را در دنیای پاک و معصومانه ات عاشقانه به تماشا نشسته ام.
خدایای خوبم! محافظش باش