نیم سالگی پرنسس الیسا
نیم سالگیت مبارک عزیزم ,شش ماه گذشت ,تمام خاطرات شیرین و تکرار نشدنی,تمام لحظه های
زیبای مادری. تمام بی قراری های شبانه ی دخترم با هر سختی که بود گذشت,دخترم ممنونم که مرا
لیاقت مادر بودنت می دانی... ممنونم که تو بهترین بودی .. خدایا به خاطر چنین عشق زیبایی ازت
ممنونم... بیست و پنجم هرماه ساعت 8:20 صبح با چشمان اشک آلود تو را سپاس میگویم و دخترم را
درآغوش میگیرم و میبوسم ...فرشته مهربانم نیم سالگیت مبارک ششمین ماهگرد تولدت کلی کار
داشتیم, اول صبح که بیدار شدیم منو شما بهمراه بابا سعید به مرکز بهداشت رفتیم . اول که قد و
وزنت رو اندازه گرفتن وزن 800/9 قد 69 بعدشم واسه واکسن آماده شدی ایندفعه وقتی خانم دکتر
بهت آمپول زد گریه کردی ..خلاصه زود برگشتیم خونه و قطره استامینوفن بهت دادمو و کمی هم شیر
خوردی و خوابت برد , گذاشتمت پیش مامان جون رضوان , منم آماده شدم رفتم سر کار , اما چه سر
کار رفتنی تو تمام مسیر همینجور اشکم میومد آخه امروز اولین روزی بود که بعد شش ماه سر
کار میرفتم و تو رو تنها میزاشتم . اصلا حال خوبی نداشتم تا ساعت 2 سر کار بودم اومدم تو راه
برگشت برات کیک تولد شش ماهگیتو خریدم کلی هم وسایل تزئینی خریدم با تم زنبور . وقتی اومدم
خونه بهمراه بابا سعید مشغول تزئین خونه شدیم و یه تولد کوچولو تو خونه برات گرفتیم توی تمام این
مدت هم حواسم بهت بود که خدای نکرده تب نکنی. خلاصه کار تزئین و درست کردن غذا و اینا تمام
شدو لباس زنبوریتو تنت کردمو تو هم که این تزئیناتو میدی حسابی ذوق میکردی شب شدو بابا بزرگ و
مامان بزرگ بهمراه دایی امیرو زن دایی سودابه هم اومدن خونمون حسابی شیطونی کردی و کلی
هم عکس ازت انداختیمو ولی آخر شب مثل اینکه تازه واکسنت عمل کرده باشه کلی گریه کردیو با
کلی بی قراری خوابت برد. خدایا ازت ممنونم که 6 ماه حواست به خانواده ی سه نفری ما بود ...خدا
جونم دوستت دارم که این قده هوای ما رو داری