الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

الیزابت

14 ماهگی الیسا

الیسای عزیزم؛کودک بی نظیر من؛   14  ماه گذشت از آن روز به یاد ماندنی.و حالا، کلی بزرگ شده ای و فهیم، بیش از هر زمان دیگری.   آزمون و خطا کردنت، شیطنت هایت ؛ آرامشت، این مهربانی و تکرار کردن هایت را،همه شان را محو ام، محــــو تماشا.   آدم از داشتن فرزندی چون تو، مسرور و مغرور نباشد، چه کند؟   این روز ها، عاشق اسباب بازی هایت هستی. هاپو یت را خیلی دوست داری  و اولین چیزیست که بعد از بیدار شدنت  بدنبالش هستی .   از دیروز هم که  با کلاغ  دوست شده ای و مدام  صدای کلاغ را در می آوری و می گویی؛ قا قا قا قا   این روزها دلرب...
25 شهريور 1394

محو تماشای توام

گفته بودی :   که چرا محو تماشای منی؟ و چنان مات، که یک دم مژه بر هــم نزنی؟ !   مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود، ناز چشمان تو، به قدر مژه بر هم زدنی .   مهــــربانِ بی حد و مرزمن   یاد گرفته ای که بوس کنی ! لبان صورتی رنگ ات را غنچه وار جمع می کنی و بوسه، هدیه می دهی .       می دانی؛ با این بوسیدنت، افتاده نوازی می کنی . اینکه ما را می بوسی، افتاده نوازی ست، و من چه می توانم بگویم از آن لحظه؟ !     گاهی هم بوسیدنت، ...
23 شهريور 1394

اولین قدمهای الیسا

همه میگن الیسا مثل فرشته هاست فقط دوتا بال کم داره ... اما من حتی بال های تو رو میبینم فرشته کوچولوی من !   خیلی حس قشنگیه که ببینی یه فرشته کوچولو که عاشقشی جلوی چشمات بزرگ میشه و اولین قدم های مستقلش رو جلوی چشمات برمیداره الیسای عزیزم امشب (27/5/1394) جلوی چشم ما اولین قدم های مستقل و بی کمکت رو برداشتی ! مبارکه ... ! بزرگتر شدنت مبارک جان دلم خیلی حس خوب و شیرینی داشتم؛ شیرینه چون تو می بالی ... و این شیرین ترین حس دنیاست که میبینم با اون پاهای فندقی کوچولو راه میری تاپ ... پای راست ... تاپ ... پای چپ ... دستا یه کم باز و چشما نگران ... یه قدم ... دو قدم ... و قدم قدم ... دست میزنیم برات ...
28 مرداد 1394

13 ماهگی الیسا

خداوند دخترها را آ فرید   تا گلها بی نام نمانند   ماه روی زیبا چشم من الیسای نازنینم تو گل سرخ منی تو گل یاس منی   تو چنان شبنم پاک سحری   نه از آن پاک تری تو بهاری نه   بهاران از توست از تو میگیرد وام   هر بهار این همه زیبایی را   هوس باغ و بهارانم نیست   ای بهین باغ بهارانم تو   دلبرکم بازم به مناسبت یه ماهگرد دیگه اومدم برات بنویسم ، 13 ماهی رو که باید سراسر عشق نوشت برای تو که همه ی وجودمونی ماهگرد این سری مصادف شد با میلاد با سعاد...
25 مرداد 1394

این روزها من به وجود تو نیازمندترم

بیش از یک سال از آن صبح شیرین  تیر ماه گذشت... وحالا الیسای کوچولوی  ما دارد برای خودش خانمی می شود! عزیز ترینم ! بودنت هر روز خانه را غرق شور و شگفتی می کند و "از فردا روز دیگری می سازد." چقدر دلبسته ات شده ام...چقدر وابسته ام شده ای... چه زود میان بازی های کودکانه ات دلمان هوای آغوش هم را می کند... بند دلم! می خواستم امروز از پیشرفت ها و حرکت های تازه ات بنویسم ولی مگر عشق بازی های مادرانه ام می گذارد!!! این روزها شش دانگ حواسم سوی تو می رود وقتی چهاردست وپا دنبالم می کنی...مدام در پی تکیه گاهی برای ایستادن و راه رفتن هستی و هنوز تکیه گاهی استوارتر از دست های مادرانه ام پیدا نکرده ای! زنجیره مرواریدهای سپیدت یک به ی...
10 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد