الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

الیزابت

18 ماهگی الیسا

الیسای عزیزم بیست و پنجم این ماه که آمد، برای تو، تغییر دیگری در پی داشت . برای من و پدرت، رنگش فرق می کرد . حس و حالش هم ... این سومین، نیم سالی ست که تجربه می کنی اش . پایان هر نیم سال، یک تغییر ! اولی را با شروع غذا خوردن به پایان رساندی . دومی را هم، وقتی به سر انجام رساندی که یک نو پای 1 ساله بودی، و تولدت .   و حالا سومین آن، 1 سال و نیمه ی من؛ تغییرش، به پایان رسیدن واکسن هایت بود . همان که وقتی متصدیِ واکسیناسیون، گفت : " خب، واکسن های دخترت تمام شد و رفت تا 6 سالگی ." همان که وقتی گفت، کارت واکسنش گم نشود که برای ثبت نام کلاس اول، لازم است . و من به یقین می گویم که با حر...
26 دی 1394

عاشقانه

الیسای نازنینم؛   هرچه می گذرد بیشتر و بیشتر عاشقت می شوم،   عاشق شیرین زبانی هایت که گاه فقط خودت میدانی چه می گویی،   عاشق نگاه مهربانت که گویی هزاران حرف ناگفته را با آن چشمان نافذت به ما می فهمانی،   عاشق کمک کردن های خالصانه ات که با جان و دل برای من و باباسعید انجام می دهی،   عاشق بازی با عروسک هایت که چه دلسوزانه برایشان مادری می کنی،   و عاشق شیطنت هایی که از سر کنجکاویست و همراه با نگرانی ما که خدای نکرده اتفاقی برایت نیفتد،   دلبرک شیرینم، کاش این روزها بیشتر می توانستم کنارت باشم و شاهد لحظاتی که به چشم برهم زدنی خواهند گذشت...
10 دی 1394

هفده ماهگی الیسا

الیسای نازنینم   چاشنی بودنت گذر زمان را به کاممان شیرین و شیرین تر کرده است   17 ماهگیت مبارک عزیز مادر   و تو دلبندم همچنان در جاده رشد سیری صعودی را طی می کنی   این روزها دردهای رویش دندانهای آسیا وجود نازنینت را می آزارد و تو چه صبورانه آن را تحمل می کنی   از همین حالاست که باید بدانی در مسیر رشد و بالندگی و تکامل، دردهایی می آیند و می روند تا  انسان ساخته   شود   این روزها سعی زیاد داری برای تکلم و چه زیبا  و مدام نام بابا را تکرار می کنی و برای خودت آواز میخوانی    و ما چنان ذوق زده می شویم که گویی برایمان شاهنامه خوانی کرده باشی! ...
25 آذر 1394

شانزده ماهگی الیسا

امروز دخترک خانه ی ما؛ شانزده ماهه شد! 489 طلوع را در چشمان روشنش دیدم...   میان لحظه هایم راه می رود...حرف می زند...می خندد...جیغ می کشد...بهانه می گیرد و من کلمه کم می آورم   برای خالقی که همه ی این لحظه ها را چنین شکوهمند برایم خلق کرد.   الیسای  نازنینم شانزده ماهگیت چه بر دل می نشیند   عزیز دلم چند روز هست که داره  دندونای صدفی جدیدت در میاد و حسابی اذیت شدی , انشاءالله زودتر در بیاد تا   راحت شی عزیز دل مادر ...
25 آبان 1394

الیسای این روزها

این روزهای خوبت بوی زندگی می دهد دخترم!   چشم های زیبایت عاشقانه ایست که هر روز مرا بیدار می کند.مرا با نگاه پاکت دنبال خود می کشانی   و انگشت اشاره ات را سمت ساده ی اشیا نشانه می گیری و می پرسی ..می پرسی.. آنقدر که در   هجوم همین سوال تکراری گم می شوم:" این..این..این ؟؟   قناری کوچکم! هوا پر است از آوازهای تو...دلم می رود با هر کلمه ای که از دهان تو می تراود. من هم   از تو یاد می گیرم زبان مادریم را!!   برکت خانه ام! ناز و عشوه های دخترانه ات را عاشقم.وقتی قهر می کنی و ابروانت را در هم   میکشی و با اولین لبخندم آشتی می ...
16 آبان 1394

الیسا و محرم 1394

جَوونی ما به فدات حسین جان   سال  دومیست که دختر ما با وجود پاکش از زیر بیرق ارباب بی کفن ما حسین(ع) رد  می شه و هرچند هنوز با عظمت این امام بزرگوار آشنا نشده ولی روح و جسمش این فضا رو لمس میکنه و ان شاالله در سایه توجهات آن حضرت قرار بگیره. و اما حال و روز این روزای الیسا خانم  که تا هر جا صدای مداحی میشنوه شروع میکنه به سینه زدن, الهی من فدات بشم مامان جون با اون دستای کوچولوت یا زهرا کرمی بر ما کن و از ریشه و نسب، ما تا روز محشر محب علی و آل علی قرار ده و  شاعر چه زیبا گفت:   سرشتم از ازل با حسین است          &n...
29 مهر 1394

15 ماهگی الیسا

الیسای نازنینم آنقدر شیرین شدی که هیچ عسلی در عالم باهات برابری نمی کنه. صورت ماهتو  که می بینم انگار دارم معجزه می بینم.عزیز دلم ,اینروزا  کارهای  زیاد جدیدی انجام میدی , تا اونجا که یادم هست برات مینویسم. وقتی حوصله ات تو خونه سر میره به سختی سعی میکنی تا از مبل بالا بری و موقع بالا رفتن میگی" یا ... یا..." این " یا " گفتن هات مخفف گفتن یا علی(ع) هست که وقتی میگی انگار انرژی مضاعف میگیری و کار ات و انجام میدی.یعنی من عاشق این اعتقاداتت هستم... خیلی چیزارو بازبون نی نی هامیگی ویا اشاره میکنی بالاخره یه جوری به ما  میرسونی چی میخوای ...   بیشتر لوازم خونه رو میشناسی وو...
25 مهر 1394

مشق عاشقی

خدا ی عزیزم!   این دختر کوچک بهشتی تو، که محض امانت پیش ماست؛ حسابی مشــق عاشقی می کند برایت!   وقتی که بابا سعیدش یا من  نماز می خوانیم   به سجده می رود و تو را  می خواند؛ با الله اکبر گفتن هایش،با بوسیدن مُهر   می پرسمش که تو کجایی؟ آسمانت را نشان می دهد. خدا جان، خودت بگو؛ از داشتن این بنده ی پاک کوچک ، چگونه ای؟ لذت بخش نیست از آن بالا، چون اویی را دیدن؟   نُوشت باد این عاشقی... ...
11 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد