الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

الیزابت

دومین ماهگرد تولد - واکسن دو ماهگی

1393/6/28 11:23
نویسنده : مامان الی
229 بازدید
اشتراک گذاری

کنار آشیان تو آشیانه می کنم


فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم


کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟


و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

الیسا  كوچولو 25 شهریور ماه 1393 دو ماهه شدی .من و بابايي حسابي خوشحاليم،دختر كوچولوي ملوسمان حالا ديگر دو ماهه شده و هر روز شیرین تر از روز قبل. عزیزم امروز  ما کلی برات برنامه داشتیم که بترتیب الویت اونها رو انجام دادیم.امروز بابا سعید برای اینکه میخواستیم شما رو ببریم واکسن 2 ماهگیتو بزنیم اداره نرفت .  ساعت  8 صبح از خواب بیدار شدی و بعد از شیر خوردن پمپرزتم عوض کردمو تو تمام این لحظات همش میخندیدی منم قربون صدقت میرفتمو از طرفی تو دلم ناراحت بودم میگفتم آخه آلان که میخواد واکسن بزنه که بچم طاقت نداره و منم که اصلاً طاقت دیدن اشکای تو رو ندارم. ساعت 9 بود که رفتیم مرکز بهداشت  که نزدیک خونه بود بعد از تشکیل پرونده خانم دکتر  قد و وزنتو انداره گرفت . قد 57  وزن 200/6  خانم دکتر بسیار راضی بود  و این رو نتیجه تغذیه و کیفیت خوب شیر میدونست . بعد حدود نیم ساعتی برای من و بابایی صحبت کردند و در واقع آموزش میدادند و با اینکه ما بیشتر این موارد رو میدونستیم باز هم با  دقت گوش کردیم و بالاخره لحظه حساس فرا رسید و خانم دکتر شما رو گذاشتند رو تخت و آمادت کردند و  داشتند سرنگها رو پر میکردند و من هم که دل تو دلم نبود . اول قطره خواراکی رو داد بعد به بابا سعید گفتند دست و پای راستتو نگه داره و  ایشون هم آمپول رو زدند و من هم تو دلم داشتم صلوات میفرستادم  که دیدم  شما یکم گریه کردی منم زود اومدم پیشتو قربون صدقت رفتم  که یهو زدی زیر خنده  الهی مامان فدای این صبر و تحمل و مهربونیت بره  و خانم دکتر واقعا تعجب کرد این دفعه برای بار دوم بابا دست و پای چپتو نگه داشت و آمپول دوم رو هم زدند و اینبار حسابی گریه کردی و منم که طاقت نداشتم  گوله گوله اشک بود که میریختم ولی شکر خدا زود گریهات قطع شد و ما هم اومدیم خونه و اولین کاری که کردم  قطره استامینوفن رو بهت دادم و دیدم که بابا سعید یه جدول  چکاپ ساعتی درست کرده بود که  هر ساعت باید درجه حرارت بدنتو میگرفتم و توی اون جدول مینوشتم .  کمپرس یخ هم  روی پای راستت انجام میدادم. تا شب که کلاً اصلا تب نکردی و طبق بررسیها از 5/37 درجه بالاتر نرفتی . و چون هر 4 ساعت یه بار قطره استامینوفن میخوردی اکثرا خواب بودی .از ساعت 11 شب که شیرتو خوردی  بخاطر اینکه خیالمون راحت باشه قرار شد بابا سعید تا ساعت 3 صبح  بالا سرت بیدار باشه و همون مراحل چکاپ رو انجام  بده و از ساعت 3 صبح به بعد هم پست رو من تحویل گرفتم . نمی دونی در اوج بی خوابی و خستگی از تماشا کردنت لذت می برم و حالا به این نتیجه رسیدم که " زیباترین لذت دنیا ، تماشای صورت قشنگت تو خوابه " تا صبح که شکر خدا  هیچ گونه افزایش درجه حرارت بدن گزارش نشد و از صبح هم کلاً سر حال بودی . حالا مونده بود  چکاپ ماهیانه که توسط دکتر خودت باید انجام میشد و یه  جشن کوچولو که واسه دومین ماهگرد تولدت برات تدارک دیده بودیم . که روز پنج شنبه 27/6/93 بردمت پیش دکترت و از همه چیز شما راضی بود  و  اومدیم خونه مشغول پختن کیک شدم . شب هم رفتیم خونه بابا جون اسماعیل و مامان رضوان  شمع کیکتم چون نمیتونی هنوز فوت کنی شهریار زحمتشو کشید و بعدشم  3 تا کادوی خوشگل نصیبت شد. یکی از طرف بابا سعید یکی از طرف من یکی هم بابا بزرگ و مامان بزرگ . دوست دارم عزیزم

 

پسندها (4)

نظرات (0)

ورود به نی نی وبلاگ

ارسال نظر در این پست تنها برای نی نی وبلاگیها مجاز می باشد، بدین منظور لطفا ابتدا وارد منوی کاربری خود در نی نی وبلاگ شوید.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد