بهشت رویاهای دخترانه مسافری کوچک
مادر پیش از این واژه ای بود که صدا میکردم و آغوشی بود که در آن قرار میگرفتم
دستهایی که نوازشم میکردند و سینه ای که تمام جهانم و سنگ صبورم بود.مادر را که می نوشتم تنها
به خوشبختی دختری فکر میکردم که زیر سایه این واژه زندگی میکند. آرزوهایم را به آسمان مادر وصله
میزدم و رویاهایم را در وسعت شانه اش میدیدم.
اما...
حالا که تو در جاده آمدنی احساس می کنم کسی مرا از دورها صدا می زند و چه واژه آشنایی. چه
آهنگ دلنشینی و همچنان کسی مرا صدا میزند : مادر! و من هنوز باورم نمیشود که کسی آمده است
تا تمام کودکی مرا با خود ببرد و تمام مادرانگی مادرم را به من هدیه کند.
و به راستی حالا احساس میکنم آغوشم وسیعتر و شانه ام صبورتر شده است و حالا آسمان آرزوهای
دیگری شده ام و بهشت رویاهای دخترانه مسافری کوچک.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی