الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

الیزابت

دفتر خاطرات

1393/4/16 13:05
نویسنده : مامان الی
347 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز بابا

امروز میخوام چندتا از چیزایی که من و مامانت تو بچگیمون کلی باهاشون خاطره داریم واست تعریف کنم.

منظورم از نوشتن این خاطره ها برای تو اینه که بدونی تمام چیزایی که تو دوران کودکیت برات  اتفاق می

افته (چه تلخ چه شیرین) بعد ها برات خاطره انگیز میشه و هروقت که بهشون فکر میکنی حال خوبی بهت

دست  میده. میخوام بگم از الان به همه چیزایی که داری با دقت بیشتری نگاه کن چون این چیزا شاید الان تو

این زمونه خیلی جدید و بروز بنظر بیان ولی 30 یا 40 سال دیگه اثری از اونها نیست و به خاطرات

میپیوندن. مثلا اسباب بازیهاتو  خوب نگاه کن، تو مهد کودک با دوستات عکس بنداز، بازیهایی که اونجا انجام

میدی رو یادت بمونه، کارتونهایی که از تلویزیون میبینی خیلی خاطره انگیزه حتی کوچه ها و خیابونها هم

میتونن بعدا خاطره انگیز باشن . حالا کمی از خاطرات ما رو که به بچه های دهه شصتی معروفیم بخون.

 

تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می

شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا

صبح فردا…لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت

خوابیده بیشه…جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

زمستون اون وقتا تمام عشقمون  این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله !

مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو

نظام برید سر کلاساتون

تقلید کار میمونه…میمون جزو حیوونه !این جمله حرص درار ترین جمله بود تو اون زمان !

خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !

کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر !

وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم!

دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی !

آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه !

اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم،بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم

مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم !

وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !

یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم !

عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم. کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود !

مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون

بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین

ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بودنگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم،

بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم  !

پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو

پاک کنیم،همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک

کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میمونددیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک

کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !

اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه !

سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم.بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون

واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بدهبعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و

میگفتیم:یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم)و بعد کرکر میخندیدیم .

تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم

میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و

روش آب میریختیم اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما

بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم

منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم !

همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن.بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز

بود،اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد !

قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه !

 

 

پسندها (5)

نظرات (0)

ورود به نی نی وبلاگ

ارسال نظر در این پست تنها برای نی نی وبلاگیها مجاز می باشد، بدین منظور لطفا ابتدا وارد منوی کاربری خود در نی نی وبلاگ شوید.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد