مرور خاطرات
این روزها بیشتر از همیشه تو را مرور می کنم...
از همان پاییز طلایی که ندای نزولت در هزار توی دلم پیچید تا تابستان طربناکی که در میان آغوشم شکفتی!
این نه ماه را برمیگردم و دوباره قدم میزنم...
روی یک به یک ثانیه هایش ...
از وقتی طنین ضربان قلبت گفت که "در من یک زندگی جریان دارد" تا صدای گریه آغازینت...
اولین شبی که بودنت را لمس کردم... روزهایی که دلم پرمی کشید برای به آغوش کشیدنت...
همان روزهایی که "مادرم " برای هر دوی ما مادری می کرد...چه روزهای سخت دلچسبی!!!
حالا خوب براندازت می کنم ، یادم می آید محکم بغلت می گرفتم و می گفتم " جای همه روزهایی که بزرگ می شوی و آغوشم برایت تنگ می شود !"
الیسای عزیزم دوستت دارم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی