اولین اسفند الیسا
اسفند ماه را همیشه دوست داشتم و دارم
از همان وقتی که بچه بودم و به تعداد روزهای باقی مانده تا آمدن بهار روی کاغذ خط می کشیدم و می چسباندم روی دیوار اتاقم و هر روز که می گذشت یکی را خط می زدم...
اصلا اسفند ماه را به خاطر همین انتظار شیرینش دوست داشتم.... به خاطر حال و هوای رد شدن روزهایش ...
همیشه.... هر سال.... هر روز از اسفند که تمام میشد یک برق خوشی می درخشید توی چشمهایم.... که یک روز دیگر از زمستان گذشت.... که یک روز دیگر به آمدن بهار نزدیک تر می شویم....
واما امسال در کنار تو , الیسای عزیزم این حس چندین برابر برایم زیبا تر شده است.
دلم می خواهد دست اسفند را بگیرم و بگویم این دختر من است برای او نیز همچون من یاد آور روزهای خوش باش.
الیسای عزیزم این اولین اسفند ماهی است که در کنار من و مادرت هستی و حال و هوای خانه ما را بیشتر از سالهای گذشته بهاری کرده ای .
این روزها که من و مادرت مشغول خانه تکانی هستیم این نگاههای جستجو گر توست که به ما انرژی بیشتری میدهد. به گوشه ای مینشینی و از اینکه میبینی خانه بهم ریخته میشود ذوق میکنی و دوست داری همه چیز رو وارسی کنی . دیروز اتاق شما رو هم نظافت کردیم و شما هم با در کنار ما بودن کمک حالمون بودی . ان شاءالله سالیان سال سالم و سلامت باشی و بهار برایت آغاز بهترین روزها باشد.