از کجا آغاز کنم ... که زمان چنان شتابان و بی رحم میگذرد که فرصت رقص و پایکوبی را از عقربه ها میگیرد. الیسای عزیزم صد روز است که خورشید خانه ما از پس نگاه تو طلوع کرده و شبها ماه با بستن چشمهای تو ٬ چشمهایش را بسته صد روز است که من به یک منِ دیگر بدل شده ام و تغییراتم آنقدر شگرف است که تصورش هم ممکن نیست.. صد روز است که تو روی زمین نفس می کشی و دو تا فرشته روی شانه هایت به یمن حضور تو به زمین آمده اند... صد روز است که من احساس می کنم زندگی زیباتر و شیرین تر از قبل است... صد روز است که تو هستی و این قشنگترین چیزی است که خدا به ما هدیه داده... صد روز است که در...