همدلی من با تو
چگونه بازگویم این عشق بی مثال را که هر ثانیه اش ارزش هزاران بار تکرار را دارد.
باور میکنم که نرم نرمان بی نیاز میشوی و بالنده.
هم دلم میخواهد زمان یخ بزند در این لذتهای بی مثال ،
هم دلم میخواهد تازگیهایت را به نظاره بنشینم.
هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست ،
چه هراسی دارم از روزی که دیگر هیچ نیازی به من نداری
و چه شوقی دارم از روزی که پریدن را آموخته ای و من پروازت میدهم
تا اوج بیکران ، برای همیشه ، بدون هراس.
همین حالا که مینویسم تو درخوابی به مانند یک فرشته ناز ،
و همیشه خواب که هستی دلم برای نگاهت تنگ میشود زیاد.
و من همیشه قبل از بیدار شدنت پیش بینی میکنم زمانش را ،
و متعجب است پدرت از این همدلی من با تو
خدا را حس میکنم آن لحظه که نگاهت در نگاهم گره میخورد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی