الیسا و محرم 1395
سومین سال است که ماه محرم را که ماهی متفاوت از همه ماهها است را با حضور دختر نازنینم، شاهد بیرق ها و پرچم هایی هستیم که برای سیاه پوش کردن شهر و به منظور به پاداشتن شهادت آقا اباعبدالله الحسین (ع) به اهتزاز درآمده اند و حال و هوای خاصی را به شهر داده اند.
الیسا جانم؛ این روزها با شنیدن صدای مداحی شروع به سینه زدن می کنی و میگی حسین جان. دو شب هم باهم به مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان - امام حسین (ع) رفتیم ولی با دیدن سوگواری ها از نزدیک، غصه دار می شدی و اشک در چشمان مهربونت حلقه میزد.
عصر روز عاشورا به دیدن مراسم جانسوز و غم انگیز سوزاندن خیمه های اهل بیت حسین بن علی (ع) رفتیم ولی اصلاً دوست نداشتی که به حق دیدن چنین صحنه هایی جز غم و اندوه چیزی نیست. غروب روز عاشورا هم به یاد کودکان قافله اسرای کربلا، با روشن کردن شمع، شام غریبان را در کنار رادمهر عزیز و آیناز و پریناز و ثنای مهربون برگزار کردید که امیدوارم وجودت نازنینتون از مهر و محبت آقا امام حسین (ع) لبریز باشه و استقامت سید الشهدا (ع) در راه ایمان و عقیده درسی باشد از عاشورا برای عدالت و آزاده زیستن!